جدول جو
جدول جو

معنی داوری ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

داوری ساختن
(پَاُ دَ)
نزاع و جنگ و جدال بپا کردن:
بگاه جوانی و گندآوری
یکی بیهده ساختم داوری.
فردوسی.
نهفته نشد تیغ اسکندری
چه سازی بما بر چنین داوری.
فردوسی.
به سر چاره ها سازی و داوری
بری رنج تا گنج گردآوری.
اسدی.
وز این بیهده داوری ساختن
زمانی برآسودی از تاختن.
نظامی.
، چاره ساختن. تدبیر کردن:
دو دستت ببندم برم نزد شاه
بگویم کزو من ندیدم گناه
بباشم به پیشش بخواهشگری
بسازم ز هر گونه ای داوری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
داوری ساختن
نزاع و جنگ و جدال بپا کردن
تصویری از داوری ساختن
تصویر داوری ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ اِ تَ دَ)
نزاع و مرافعه و دعوی داشتن:
چو دارد کسی با کسی داوری
نیابد بداد از کسی یاوری.
اسدی.
- داوری نداشتن، بر سر نزاع نبودن:
ندارد کسی با تو زین داوری
ز تخم پراکنده خود بر خوری.
فردوسی.
، دادخواهی. ترافع. تظلم:
لاله ساغرگیر ونرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب کرا داور کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَ خَ دَ)
دائره کشیدن، دایره وار نوشتن نام امراء تا تقدم و تأخری متصور نشود:
هر جا که بنام امرا دائره سازند
زان دائره نام توشمارند نخستین.
معزّی.
و رجوع به دائره کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ بُ دَ)
شکل دایره ترتیب دادن. دائره کشیدن، بشکل دایره درآوردن یا درآمدن. دایره وار ایستادن. با قوسی ایستادن اشخاص یا چیدن و ایستانیدن اشیاء. شکل دایره پدید آوردن، نوشتن نام امرابشکل دایره تا تصور تقدم و تأخر نرود:
هرجا که بنام امرا دایره سازند
زان دایره نام تو شمارند نخستین.
معزی.
رجوع به دایره درین معنی شود، آلت موسیقی (دورویه) ترتیب دادن
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ را نُ / نِ /نَ دَ)
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) :
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.
صائب تبریزی.
رجوع به دورکردن شود
لغت نامه دهخدا